میروی بی من برو چون بی تو عادت کرده ام بارها در این مصیبت استقامت کرده ام شد اجل جان بر لب از دست تقلاهای من بس که در امید دیدارت سماجت کرده ام نا خوش احوالم ولی بی شک تو شاد و سرخوشی چون که تو نفرین و من از جان دعایت کرده ام طفلکی دل کنج سینه بعد تو کز کرده است بس که در این حادثه او را شماتت کرده ام چون حسودم لا یسودم من به آنکه بعد از این بوسه خواهد زد به لبهایت حسادت کرده ام
میروی بی من برو چون بی تو عادت کرده ام بارها در این مصیبت استقامت کرده ام شد اجل جان بر لب از دست تقلاهای من بس که در امید دیدارت سماجت کرده ام نا خوش احوالم ولی بی شک تو شاد و سرخوشی چون که تو نفرین و من از جان دعایت کرده ام طفلکی دل کنج سینه بعد تو کز کرده است بس که در این حادثه او را شماتت کرده ام چون حسودم لا یسودم من به آنکه بعد از این بوسه خواهد زد به لبهایت حسادت کرده ام
میروی بی من برو چون بی تو عادت کرده ام بارها در این مصیبت استقامت کرده ام شد اجل جان بر لب از دست تقلاهای من بس که در امید دیدارت سماجت کرده ام نا خوش احوالم ولی بی شک تو شاد و سرخوشی چون که تو نفرین و من از جان دعایت کرده ام طفلکی دل کنج سینه بعد تو کز کرده است بس که در این حادثه او را شماتت کرده ام چون حسودم لا یسودم من به آنکه بعد از این بوسه خواهد زد به لبهایت حسادت کرده ام
میروی بی من برو چون بی تو عادت کرده ام بارها در این مصیبت استقامت کرده ام شد اجل جان بر لب از دست تقلاهای من بس که در امید دیدارت سماجت کرده ام نا خوش احوالم ولی بی شک تو شاد و سرخوشی چون که تو نفرین و من از جان دعایت کرده ام طفلکی دل کنج سینه بعد تو کز کرده است بس که در این حادثه او را شماتت کرده ام چون حسودم لا یسودم من به آنکه بعد از این بوسه خواهد زد به لبهایت حسادت کرده ام