در کناري از خانهي ما
اتاقي است سرد و آبي
تخت و گيتار کهنهي من
عکس يک زن به ديواري
زني زيباروي و خندان
يار من بود او دوراني
کنون من ماندم و من
گيتاري و سيگاري و تنهايي
عشق من رفت به تن خاک
طعم شب نيست جز بيداري
اي عکس خندان بشنو از من
خواهمات ديد روزگاري
ديگرم نيست ناي ماندن
پايان آواز، آغاز رفتن
چاقويي پنهان ته گنجه
دستهاي سردم.....رگهاي سبزم...