آدم که یاد گذشته هاش میافته
چشمانش از گریه اشک آلود میشه
تصویری از روزهای رفته می بینه
که در اون هر چهره ای نابود میشه
هر پرستویی که به سویی میپره
خبر پایون فصلی رو میبره
هر گل تازه ای که چشم باز میکنه
به خودم میگم که این نیز میگذره
میگذره
میگذره
میگذره
میگذره
کوچه های خاکی تهرون قدیما
پر ز آواز نشاط بچه ها بود
شهر فرنگی توو اون دنیای کوچک
قصه هاش شیرینترین قصه ها بود
هر پرستویی که به سویی میپرید
خبر آغاز فصلارو می شنید
هر گل تازه ای که چشم باز می نمود
شاهد روزای خوب کودکی بود
کودکی بود
کودکی بود
کودکی بود
کودکی بود